زبانحال حضرت رقیه سلام الله علیها با سر مطهر بابا
بابا شکـست حرمت من، در طـفولـیت از حـد گذشت غربت من، در طفولیت پـیــریِ مـن بـرای هـمـه آشـکــار شـد دیدی خـمـید قامت من در طـفـولـیـت؟ در شام، دخـترت به تمسخر گرفته شد ای وای از خجالت من در طـفـولـیـت دستان زجر بود بزرگ و عجیب نیست تغـییر طرح صورت من در طفـولیت گیسو که سوخت، شانه به دردی نمی خورد شد شـانۀ تو حـسرت من در طـفـولیت تو چوب خوردی و به لبم مشت میزدم دارد دلـیـل، لـکـنت من در طـفـولـیـت گـیرم که گوشواره خریدی، چه فـایده! شد پـاره جـای زینت من، در طفولیت این تکه معجری که هنوز است بر سرم باشد گـواه عـصمـت من در طـفـولیت کاخ یزید را به سرش می کنم خـراب این است اوج قـدرت من در طفـولیت |